eshgholane
قدر چشم های تو را هیچ کس ندانست جز عاشقت اما خوب میدونم که این عشق هرگز نبوده لایقت ترسم از روزیست که می خواهی کنی ترک مرا دست بیداد فلک موجی زند بر قایقت . . . *** این روزها *** گفته بودی که چرا مست تماشای منی زان چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی مـژه برهم نزنـــم تا که ز دستـــم نرود ناز چشــم تو به قدرمــژه برهــم زدنی *** پرنده لب تنگ ماهي نشسته بود... *** گربه عاشق کبوتر شد ، از گرسنگی مرد ولی به عشقش خیانت نکرد ، تا بعد او پرنده بال برای پرواز داشته باشد
نظرات شما عزیزان:
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
باتعجب به ماهي نگاه ميكرد...
با خود ميگفت: سقف قفسش كه شكسته
پس چرا پرواز نميكند!؟؟؟
Power By:
LoxBlog.Com |